چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست
درين ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دريا، دلم تنهاست
وجودم بسته در زنجير خونين تعلق هاست
خروش موج با من مي کند نجوا
کهر کس دل به دريا زد رهايي يافت
که هر کس دل به دريا زد رهايي يافت
مرا آن دل که بر دريا زنم نيست
ز پا اين بند خونين بر کنم نيست
اميد آن که جان خسته ام را
به آن ناديده ساحل افکنم نيستکاش ميدانستي براي داشتنت
دلي را به دريا زدم
که از آب واهمه داشت
صداي موجت اي دريا
برايم شعر زيبايي ست
پر از راز و پر از لذت
همانند معمايي ست
صدف مي ريزي از خوبي
به روي ساحلت هرروز
و بوي تازه مي گيرد
ازاين خوبي، دلت هرروز
در آغوش تو ماهي ها
تمام لحظه ها شادند
به زير آب و روي آب
هميشه شاد و آزادند
پرستوهاي دريايي
که خيلي عاشق موجند
نشسته گاه برساحل
و گاهي نيز در اوجند
تو اي دريا ! براي ما
بخوان شعر قشنگت را
به روي ماسه جاري کن
صداي رنگ رنگت را
تو درياي آرام من هستي، تو بهترين احساس را در من به وجود مي آوري
تو روياي من هستي، قلبي که الهام بخش من است
تو شعله ايمان به عشق را در من روشن مي کني
هر زمان که نفس مي کشم، زندگي زيبايي دوباره پيدا مي کند
تو چشم هايي هستي که باعث مي شوي من ببينم، تو هدف مني، ملکه راز هاي مني
تو يکي هستي، يک روز ممکنه مرا به زانو درآوري، تو همه چيز من در اين دنيايي
چيزي که مي خوام بهت بگم اينه که من عاشق وقار تو هستم، تو روح مني
وقتي دلت گرفته باشه
تمام آرامش يک ساحل را هم به تو بدهند
باز هم دل تو باراني ست
خيس تراز دريا خراب تر از امواج
عشق با اين همه نيرنگ عواقب دارد
جدل آينه و سنگ عواقب دارد
رود بي تاب براي لب درياست ولي
جاده فرسنگ به فرسنگ عواقب دارد
بس ديده که شد در انتظارت
دريا و نميرسد به ساقت
مهدي معظم ارنج بندي و تنظيم موسيقي بسيار زيبا و شنيدني ديوونه رو بر روي دوش داشته و پروداکتم اس داوودي و ترانه و تنظيم خود خواننده
آهنگ جديد و متفاوت ديوونه از مرتضي اشرفي به صورت مستقيم و با پخش انلاين در اي وان موزيک
چشماي خيس و بارونيه منو ببين
حالم بده بيا سختمه پيشم بشين
واسه يه بارم شده رومو نزن زمين ديوونه ديوونه
تو نبودي اون ميرفت سمت يه لااوبالي
تو بودي که منو کشوندي تو اين حوالي
ساختي دريا از يه کوير خشک و خالي
اين صداي دلمه همه حاصلم
تو اين بازي فقط رفتنت مشکلمه
دل ديوونه مه عشق تو تو خونمه
بعد تو اين حال و روز خسته و عاشقمه
اين صداي دلمه همه حاصلمه
تو اين بازي فقط رفتنت مشکلمه
دل ديوونه مه عشق تو تو خونمه
بعد تو اين حال و روز خسته و عاشقمه
دنيام بي تو ساکته زندگيم به برکت تو راکده
هنوز چشمام قفله به اون روزا که تو هم يادته
يادته بهم عادت داشتي هواي قلبمو واقعا داشتي
ولي الان حست رفته انگار اصلا دوسم نداشتي
تو اين بازي بازنده م تضميني نيست واسه آينده م
زمان واسم عقب ميره وقتي که چشامو ميبندم
ميخندم همه ميفهمنن که همش تظاهر بي حدن
ديگه خيلي وقته با من تموم مردم بي رحمن
اين صداي دلمه همه حاصلمه
تو اين بازي فقط رفتنت مشکلمه
دل ديوونه مه عشق تو تو خونمه
بعد تو اين حال و روز خسته و عاشقمه
دريا نام ديگر چشم هاي توست
جان کندن در اعماق آب
شکل پر تشنج بيقراري من
اي ريشه شيرين درد اي سهم نداشته من از تمام خوشبختي
که دست هايم جز به آغوش کشيدن حسرت تو
بر ماهيچه هاي گرم هيچ خواهشي گشوده نمي شود
در اين سرگردانيِ همچون جنازه اي بر آب هزار بار هم که تکه پاره شوم
دوباره مي خواهمت من آن فانوس هاي چشمک زن دور و نزديک را هيچ مي بينم
تو هم اين زورق هاي عياش پسند تفريحي را هيچ ببين
هيچ هيچ هيچ و به اين فکر کن که يک قايق سرگردان کاغذي
جز فرو رفتن در ورطه آبي تو مگر سرنوشت ديگري هم دارد؟
هديهام از تولد، گريه بود
خنديدن را تو به من آموختي
سنگ بودهام، تو کوهم کردي
برف ميشدم، تو آبم کردي
آب ميشدم، تو خانه دريا را نشانم دادي
ميدانستم گريه چيست
خنديدن را
تو به من هديه کردي.
درباره این سایت